زندگی رویا نیست زندگی زیبایی است
می توان بر د رختی تهی از بار زدن پیوندی !
می توان در دل این مزرعه ی خشک و تهی بزری ریخت
می توان از میان فاصله ها را بر داشت
دل من با دل تو هر دو بیزار از این فاصله هاست
تو اگر با من و دلتنگ منی یک به یک فاصله ها را بردار ...
دست و پا میزنه اما واسه موندن خیلی دیره یکی اینجا روبرومه که خراب آرزوشه یه مسافر غریبس که با مردم نمیجوشه یکی که بخاطر تو با یه دنیا در میوفته حتی واسه بی وفائیت شعر عاشقونه گفته روبروم نشسته بی تو زل زده تو چشمای من میگه با سرخی آواز تلخی سکوت و بشکن اون منم همون که عشقت مثه ایینه روبروشه اون منم همون غریبه که با هیچکس نمیجوشه یکی که فروغ چشماش از همون مرداب خیسه خط به خط گلایه هاشو میخونه نمی نویسه اگر باران بودم ،آنقدر می باریدم تا غبار غم از دلت بردارم اگر اشک بودم ، مثل باران بهاری به پایت می گریستم اگر گل بودم شاخه ایی از وجودم را تقدیم وجود عزیزت میکردم اگر عشق بودم ،آهنگ دوست داشتن را برایت می نواختم ولی افسوس که نه بارانم ،نه اشک ،نه گل و نه عشق اما هر چه هستم دوستت دارم
یک نفر سوخته جان است به دادش برسید خسته از هر دو جهان است به دادش برسید
توی مرداب نگاهت یه نفر داره میمیره